درغروبی دلپذیر دختران قالیباف شاد و خندان از کارگاه روستا به خانه های خود می رفتند ! علت شادیشان را جویا شدم گفتند که بافت قالی شان به اتمام رسیده و ارزیاب فردا برای قیمت گذاری و بردن آن می آید ! حیفم آمد نتیجه کارشان را نبینم ! آرام وارد کارگاه شدم.
درسینه قالی متصل به دار، نقش در نقش و رنگ در رنگ نهفته بود ! در آن سکوت متوجه گفتگویی شدم !دقت کردم ! گفتگوی دار و قالی بود ! قالی با بغض پرسید :
پس گفتی فردا ما را از هم جدا می کنند! باورش چقدر سخت است ! ایکاش جدایی نبود ! پس از سکوتی میان آن دو قالی ادامه داد: ای عزیز خرمند، در حلقه و اتصال تو من وجود یافتم ! و ازاولین رج ها وپیوند تارها و پودها به گره ها پاسخگوی سوالات و ندانسته هایم بودی و از خود و نقشهای وجودم مرا آگاه ساختی حال باز توبگو! ومرا آگاه ساز که چرا انسان ها چنین می کنند؟ رشته ها را می تنند و رنگ می کنند اجزا یی را پیوند می دهند وخلق می کنند وانس می آفرینند و می برند وجدا می کنند ؟ درپس این پرده راز جدایی چیست ؟
دار صبورانه گفت : این قانون خلقت است !
روزی انسان در حلقه ای و بر داری با تارعقل و پودعشق بر هستی نقش بست !
نقشی از همه مخلوقات عالم ! و تو حال می دانی که اگر پودی نباشد اجزا (گره هاوپیوندها) از هم گسسته خواهند شد! اوهم عاشق دارخویش شد ! و ناتوان از درک قانون دار و قالی ! او هم یک قالی (سخنگو) است ! وغافل بود از روز جدایی اش از دار ! او هم از دار دادار آسمان جدا و بر کف کارگاه اسفل زمین افتاد !
قالی پرسید : آیا در این قانون رجعتی و وصالی هم هست ؟
دار گفت : هرقالی رشته در رشته وتاردر تار و گره در گره در هم آمیخته ومتصل و رج در رج نقشی را متجلی می شود! اما بدان قانون دیگری هم هست بنام قانون فرش وسقف !
ترا برای مفروش کردن منزل و منزلها خواهند برد ! ووجود پرنقش و رنگ تو شاهد به نگاه سقف یک دست و یک رنگ خواهد بود تو در منزلها جز سقف همدمی دیگری نداشته و چیزی غیر او نخواهی دید ! مراقب باش عاشق سقف نشوی ! که اگر عشقی پدید آید حاصل وصال سقف و فرش آوار است ! و کسانی که بین سقف وفرش هستند هلاک می شوند .
قالی پرسید : آیا انسان ها از این قانون خبر دارند؟ و می دانند در وصال ها نا بودی است ؟
دار گفت : اکثرا نمی دانند ! تارشان در تارک دنیا و پود در پویندگیشان است و به اشتباه گره بر گره می زنند !
غافل ازآنکه باید هر روزگرهی باز کنند و پودها همان عشق های زمینی خود پاره کنند و اجزایشان گسسته و بی نقش و رنگ فنا و محو در بی انتهای حلقه دارخود شوند که در این عمل است وصال او !
نا بودی یعنی نا بودن و همه را یار بودن و همه را یار بودن کاری است خدایی که فقط او می تواند به درک آن برسد اگر خود را نبیند که بزرگترین آفت او مغرور و مغروق نقش خویش شدن ودر حلقه آن دار ماندن است .
سَلاَمٌ عَلَیْکُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
درود بر شما به آنچه صبر کردید . راستى چه نیکوست فرجام آن سراى (رعد ??)
از کارگاه خیال به خود آمدم از این درس :
ای قالی جوشقانیF : تا خود را نقش می زنی قالی و قالیباف تویی بردار دنیا چه گره می زنی و دخیل می بندی ؟ می بندی خود را به دارفانی و دل می بندی به تار و پودی که زوال پذیر است و نقش می کنی نقش هایی که قبلا آفریده شده اند وبا نقشهای ذهن خود زمین را مفروش و بر بافته های خود یا قالی وجود خود پا می نهی ! از منظر ارزیاب جهان هستی چند می ارزی ؟
دل نوشته ای از دکتر سعید جوشقانی